سه کاهن
داستان سه کاهن به یک روز از زندگی پیامبر اکرم (ص) در سن چهار سالگی بازمی گردد. در این داستان حلیمه دایه پیامبر در تلاشی قابل توجه، سعی دارد تا جان پیامبر را از گزند کاهنانی نجات دهد که می خواهند بر اساس نشانه های ظاهری پیامبر خاتم (ص)، وی را در کودکی از بین ببرند.
قیصری در مقدمه کوتاهی بر این رمان می نویسد: عاشورا بهانه ای شد تا شماس شامی را بنویسم. بهانه را منتهی الامال شیخ عباس قمی به دستم داد: روایت در روایت، ناب و خواندنی. داستان موسای دیگر و این آخری تا این ساعت، سه کاهن، نیز فرزند همین کتاب اند. کتاب شیخ پر از بهانه است و من هم بهانه جو.
قیصری داستان خود را با عبارات منقطع و جملات کوتاه و پرضرب آغاز میکند و به جلو می برد. بر همین اساس بخش عمده ای از این داستان نیز با دیالوگ های حلیمه و اطرافیان او جلو می رود. اما نویسنده با شگردی قابل توجه هیچ کدام از این دیالوگ ها را از زبان پیامبراکرم (ص) بازگو نمی کند. او درحقیقت سعی دارد تا پیامبر را از زبان اطرافیانش توصیف کند.
این کتاب به روایت ماجرای ترور رسول اکرم (ص) (آن هم در 4 سالگی) توسط یهودیان که موضوعی بکر در تاریخ اسلام است، میپردازد، ماجرایی که بسیاری از آن بیخبرند. این کتاب برنده جایزه ادبی اوراسیای روسیه در سال 2018 شده است.
سه کاهن
مجید قیصری
انتشارات عصر داستان
184 صفحه
منابع
یادداشت سعیده عقیلی بر این کتاب در ادامه
خیلی کم پیش می آید زندگی پیامبر را در قصه ها بخوانیم. همه اش تاریخ است. همه ی آنچه در کتابهای درسی مان خوانده ایم چیزی نبودند جز واقعیات تاریخی از زندگی مردی که همیشه، یا یک جوان پاک و راستگو بود یا یک مرد مهربان و رئوف که به سبب رحمت بی نظیرش دوست داشتنی بود. همیشه یاد گرفته ایم که پیامبرمان را دوست داشته باشیم، چون برگزیده ی خدا بود. در داستانهایی که تا به حال خوانده ایم، محمد یک جوان امّی بود که ناگهان در چهل سالگی مبعوث شد و شد پیامبر رحمت.
سه کاهن، داستانی است از تاریخ، از حقیقتی که می دانیم. قصه ی یک روز از زندگی کودکی که قبل از تولدش بزرگان مسیحیت و یهود آمدنش را مژده داده بودند. قصه ی یک محبت واقعی. محبت آتشی است که در قلب همه ی آدمها وجود دارد و آدمها گاهی برای شعله ور کردنش نیاز به یک تلنگر کوچک دارند تا دلشان گرم شود.
مجید قیصری با داستان بی نظیرش تلنگری زده به قلب آدمها. قصه ی یک روز از زندگی محمد(ص) که مربوط میشود به خردسالی اش. سه چهار سالگی شاید. محبت دایه به این کودک یتیم، آنقدر عمیق و واقعی است که در همه ی داستان آدم را عاشق طفلی میکند که هیچ وقت ندیده است. عاشق کودکی که میدانیم بزرگ میشود و جهان را تغییر میدهد. اما در طول داستان، اضطراب ولمان نمی کند. ترس و تلاش بی نظیر حلیمه برای حفظ جان محمد از دست سه کاهن یهودی که نشانه های پیامبری را در وجود این کودک یتیم جسته اند .
مجید قیصری در ابتدای کتاب مینویسد:
"شب، بهانه ی نوشتن است و نوشتن، بهانه ی خواندن. عاشورا بهانه ای شد تا شماس شامی را بنویسم. بهانه را منتهی الآمال شیخ عباس قمی به دستم داد: روایت در روایت، ناب و خواندنی. داستان موسای دیگر و این آخری تا این ساعت، سه کاهن، نیز فرزند همین کتاب اند. کتاب شیخ پر از بهانه است، من هم بهانه جو."
قسمتی از متن کتاب:
حلیمه میداند که تنها شده. باید خود فکری به حال این بچه کند. دیر بجنبد همه چیز از دست میرود. درون خیمه چه میگذرد؟ این مردان به شوهرش چه میگویند؟ کاش میدانست از جان آنها چه میخواهند. حرفش را به کی بزند؟ مهر این بچه چیز دیگری ست. هیچ وقت چنین علاقه ای در وجودش نبود. حتی نسبت به فرزندان خودش. حتی زمانی که حارث برای خواستگاری اش آمده بود این شور و شیدایی را نداشت. این را نمی توانست به کسی بگوید، حتی حارث...
به نقل از شهرستان ادب