اقیانوس مشرق
عمران تشنه است و خسته و مجروح از راه طولانی. ناگهان مردی را می بیند که «زانو می زند بالای سرش. دستش را آهسته زیر چانه عمران می گیرد و صورت عمران را بالا می آورد. عمران در بهت نگاهش می کند. مرد می گوید: آیا تو عِمران پسر داوودی؟»عمران در اوج درد میخندد...
اقیانوس مشرق
مجید پورولی کلشتری
نشر عصر داستان
240 صفحه
«اقیانوس مشرق» داستان سرگشتگی عِمران و وصالش به ولایت علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) است.
مردی به نام «عمران بن داوود» که در جستجوی آب حیات است در بیابانی در مسیر خراسان راه را گم می کند.
ابتدای داستان با شرح وضعیت عمران که از تشنگی و خستگی در حالتی بی رمق و وهم آلود در بیابان افتاده آغاز می شود. عمران تشنه است و خسته و مجروح از راه طولانی. ناگهان مردی را می بیند که «زانو می زند بالای سرش. دستش را آهسته زیر چانه عمران می گیرد و صورت عمران را بالا می آورد. عمران در بهت نگاهش می کند. مرد می گوید: آیا تو عِمران پسر داوودی؟»عمران در اوج درد میخندد...
-من تشنه ام. تشنه پسر تشنه...چنگی بیرمق میزند و با التماس میگوید: «به من بگو که سرابی. بگو که تو نیز وَهم گرمازدهای...در این برهوت بی سرانجام...مرد مَشکی پر از آب را به سوی عمران میگیرد...
-این هدیهای است از علی بن موسی الرضا.
عِمران با چشمهای ناباور و با طمع به مشک نگاه میکند.
مران نمیداند که با خود علی بن موسی الرضا رو به رو شده است. مشک را از آن مرد ناشناس میگیرد و از او میشنود که باید چهل قدم پیش برود و به خانه پینه دوز برسد. در آن بیابان و برهوت وسیع تا چشم کار میکند بیابان است و حتی روستایی از دور پیدا نیست اما عمران قدم چهلم را که برمی دارد خودش را بر در خانهای میبیند و بیهوش میافتد. آنجا خانه همان پینه دوز است. او عمران را معالجه میکند. عمران از او نشانی چشمه آب حیات را میپرسد چشمهای که هر کس از آن بنوشد هرگز نمییرد. عمران برای پینهوز تعریف میکند که از آن مرد ناشناس شنیده است که آب حیات را در یک قلعه خواهد یافت. پینه دوز اما از علی بن موسی الرضا صحبت میکند از اعجازش و خصوصیاتش. اما عمران شیعه نیست ولی معجزه امام را همواره در دست دارد یعنی همان مَشکی که هر چقدر از آبش می نوشَد تمام نمیشود.
این کتاب جایزه کتاب سال پژوهش های دینی در سال 1392 و هم چنین کتاب سال رضوی در شاخه رمان در همان سال را دریافت کرده است
منابع:
موسسه شهرستان ادب