معراج در محراب
11 تیرماه سالروز شهادت چهارمین شهید محراب، آیت الله محمد صدوقی گرامی باد
شهید آیت الله صدوقی، در سال 1287 هجری شمسی، در دارالعباد یزد به دنیا آمد و در اوان کودکی، پدر و مادر خویش را از دست داد. دوران تحصیل ایشان، در شهرهای یزد، اصفهان و البته بیشتر قم رقم خورده است.
در 1341 همگام با امام خمینی رحمه الله، نهضت را شروع کرده و با اطلاعیههای آتشین و مبارزات خود، عرصه را بر رژیم سخت کرد. اسناد باقی مانده از ساواک استان یزد و نیز استانهای مجاور، بیانگر نفوذ ایشان در شهرهای مختلف کشور بوده است. آن شهید سعید پس از انقلاب، به عنوان نماینده ولی فقیه در یزد و نماینده مردم این استان در مجلس خبرگان برای تدوین قانون اساسی خدمت نمود و در تیرماه 1361، پس از نماز جمعه به دست منافقان خائن به شهادت رسید.
در اندیشه مسلمانان
از ویژگیهای شهید صدوقی، نگاه ایشان به تمام زوایای جهان به ویژه جهان اسلام بود. آن شهید بزرگوار با اطلاع دقیق از محیط و زمان، خود را به عنوان یک برادر دلسوز، برای همه مسلمانان جهان میدانست و در برابر وضعیت و تفکر مسلمان دیگر کشورها، حساس بود. ایشان در اطلاعیهها و پیامهایی که به ملتهای مسلمانان جهان میفرستاد، با تکیه بر نقش استکبار جهانی در ایجاد تفرقه میان مسلمانان، مؤمنان را از حس خودپرستی برحذر میداشت و محبوبترین انسانها را نزد خداوند، باتقواترین افراد معرفی میکرد.
روح جوانپذیری
شهید آیت الله صدوقی، نه تنها با احترام به بزرگان، مقام آنان را در اجتماع ارج مینهاد؛ بلکه در جذب جوانان و تربیت آنان نیز تلاش وافری از خود نشان میداد. زمانی که آن بزرگوار به یزد آمد، حدوداً 45 ساله بود، ولی چنان با نسل جوان صمیمی گردید که بیشتر شرکتکنندگان در نماز جماعت ایشان، جوانان بودند. شهید صدوقی میدانست که با ورود جوانان به مساجد، آنها آداب و سنتهای اسلامی را فرامیگیرند و در محیط مسجد و مسجدیان، پایبندی بیشتری به اسلام از خود نشان خواهند داشت.
سفارش به حضور در صحنه
آیت الله شهید صدوقی، در یکی از توصیههای خود به ملت ایران، چنین میفرمایند: «ملت ما بدانند آن عامل مهمی که دشمن را ناامید و مأیوس میسازد، حضور مردم در صحنه است. پس اکنون یکی از وظایف دینی و الهی مردم، حضور آنان در صحنههای سیاسی کشور است».
شهادت
شهید آیت الله محمد صدوقی، همواره در زندگی شخصی خویش، پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله را الگو و مقتدای خویش قرار داده بود. او در محراب عشق، بر امام علی علیهالسلام قامت بست و دل از جهان مادی برکند تا در عرش اعلا به دیدار یار شتابد.
آن شهید بزرگوار پس ازاقامه نماز جمعه دهم ماه مبارک رمضان سال 1361، شربت شهادت را به دست منافقین کوردل نوشید و در راه تبلیغ دین مبین اسلام، از جان خویش گذشت.
روحش شاد و با اولیا و اصیای الهی محشور باد
روزی خواهم خفت؛ برای همیشه
انتشارات سوره مهر
120 صفحه
زندگی انباشته از تجربه و سراسر حادثه آیتالله محمد صدوقی، شهید محراب موجب شده است تا شمسی خسروی ـ که مسئولیت نگارش دوازدهمین کتاب از مجموعه «قهرمانان انقلاب» را به عهده داشته ـ انبوهی از اطلاعات مربوط به این روحانی بزرگ و مردمدار را در اثری موجز خلاصه کند و از تمام آنها داستانهایی بیاراید که با زاویه دید دانای کل روایت میشوند. ماجرای داستانی کتاب، برخلاف بسیاری از آثار مشابه در همین مجموعه از زمانی شروع میشود که محمد صدوقی، به تازگی همسری اختیار کرده و از طرفی در مدرسه چهارباغ مشغول تحصیل است، اما دلنگران اوضاع و احوال خانواده است و تصمیم دارد در برف و سرمای بسیار شدید آن زمان، خود را به زادگاهش یزد برساند و دیداری با خانواده تازه کند. نویسنده، ناگزیر میشود خیلی زود به خدمات و تلاشهای آیتالله صدوقی، رنگ و بوی داستان بدهد. او اجازه نمیدهد مخاطب با یک داستان ساده و کشدار روبرو باشد؛ خیلی زود زمان داستان را تغییر میدهد و او را به فضایی میبرد که شهید صدوقی، دارای هفت فرزند است و دارد مدرسه عبدالرحیمخان یزد، همان که خود دانشآموخته آنجاست، آبادش میکند و از زبالهدانی بازاریان یزد به محیطی برای علمآموزی مبدل میسازد. خسروی، قهرمان کتابش را اندک اندک وارد رخدادهای انقلاب اسلامی میکند و ارتباط او با امام خمینی (ره) را به عرصه داستان میآورد. تهدید ساواک مبنی بر سخنرانی نکردن را جدی نمیگیرد و منبرهایی انتقادی سرانجام او را با حکومت پهلوی رو در رو میکند. اما آیتالله صدوقی، ذخیره انقلاب برای روزهای سخت پس از پیروزی آن است که سرانجام به آرزوی دیرین خود میرسد.
از کتاب:... نگاه کرد به مرد جوان لاغری که از بین نمازگزاران بلند شده بود و پشت ستون وسط مسجد ایستاده بود. آیتالله که بیرون رفت مرد به سرعت جلو آمد و آیتالله هنوز او را نگاه میکرد که وحشتزده خودش را چسباند به او.
ـ چه کار میکنی؟ برو عقب.
خواست او را پس بزند که مرد، ضامن نارنجک را که تو کفشش بود و با بند به زیر لباسش وصل شده بود کشید و بومب ..
منابع:
سلام با کمال میل دنبال شدید
خواستین ، دنبالمون کنین
البته هنوز اول کارمونه ولی نیاز به حمایت داریم :)
http://blue-apple.blog.ir/